خواب آب ارغوان

ساخت وبلاگ
جلوى آينه ام ... حسابى با دو تا گيره ى تو دستم و شالِ بنفشم مشغولم ... يكمى باهام لج كرده و درست حسابى روى سرم واينميسته ... بايد زود حاضر ميشدم ... حتما الان مرد منتظرم وايساده ... همينجورى كه دارم با شال و چين و چروكاش سر و كله ميزنم ، مرد رو از توى آينه ميبينم ... بيرون از اتاق ، جلوى آشپزخونه وايساده بود ... با شلوار كتانِ سرمه اى و اون پليورِ سرمه اىِ دوست داشتنيش ... من عااااشقش بودم ... هربار توى تنش مى بينم ياد اون روز و خاطره ى به ياد مونديش ميفتم و دلم حسابى قنج ميره ... داشت با لبخند و آروم نگام ميكرد ...من : الان الان ميام و دوباره مشغول شدم ... آخرشم اونى نشد كه من ميخوام ولى بيخيال شدم ... چادرم رو سر كردم ، كيفم رو برداشتم و برگشتم سمتِ مرد ... هنوزم داشت نگاهم ميكرد ... مهربون تر اما ... خجالت كشيدم من : چرا اينطورى نگام ميكنى مرد : داشتم به چشمِ خريد نگاهت ميكردم ميرم سمتش و بغلش ميكنم ... روى سينش رو مى بوسم و ميگم : خبببب ؟ مرد : داشتم به چشمِ يه غريبه نگاهت ميكردم ... ميخواستم ببينم اگه تو بيرون ، با همين ظاهر و همين مدلى كه هستى ميديدمت ، ازت خوشم ميومد يا نه من : خواب آب ارغوان ...
ما را در سایت خواب آب ارغوان دنبال می کنید

برچسب : هوای تو, آرامشه, نویسنده : mzehaa بازدید : 34 تاريخ : جمعه 28 آبان 1395 ساعت: 5:54

شکم و پهلوهام درد میکرد ... دراز کشیدم که یکمی نفسم سرِ جاش بیاد ... زمین سرد بود ، بادِ سرد هم از زیرِ در میومد ... به زور بلند شدم و یه پتو واسه خودم آوردم و مچاله شدم توش ... حسِ خوبی داشتم ... خسته بودم اما حسابی سرحال ... ساعت تقریبا هفت بود که مرد داشت میرفت ... وقتی برام دست تکون میداد و میخندید ، تند تند از راهِ دور می بوسیدمش ... سوارِ ماشین شد که مادر اومد توی حیاط ... با خوشرویی و خنده بهم سلام کرد ... با حرکات دست و بدن بهم گفت : میای بریم پیاده روی ؟ من : آآآآره میام ... ساعت چند ؟ مادر دوباره با حرکاتِ واضح تر : بریم پیاده روی ؟ من : آره آره ... کی بریم ؟ مادر در حالیکه میخندید و ادای پیاده روی رو درمیاورد : پیاده روی ... من با صدای بلند : میام مامان جان ... کی میخوایم بریم ؟ مادر : همین الان ... بذار یکم کارامو بکنم بهت زنگ میزنم من : چشم و مادر زنگ زد وَ تو یه هوای خنکِ تقریبا سرد اما تمییییز و انرژی دار ، رفتیم پیاده روی ... حرف میزدیم و میخندیدیم ... مادر اصرار میکرد من پا به پاش راه نرم و تند تر قدم بردارم ، اما من هم قدم بودن باهاش رو بیشتر دوست داشتم ... یه ساعتی ط خواب آب ارغوان ...
ما را در سایت خواب آب ارغوان دنبال می کنید

برچسب : یه صبح دیگه سیروان,یه صبح دیگه باز نمیشه چشمت,یه صبح دیگه دانلود, نویسنده : mzehaa بازدید : 36 تاريخ : جمعه 28 آبان 1395 ساعت: 5:54

خودمو که توی آینه نگاه کردم ، یک موی جمع شده بالا سر دیدم و دو تا چشمِ پف کرده ... این یعنی دیشب من حالِ خوبی نداشتم ... یعنی دیشب من پریشون بودم و بد خوابیدم ... یعنی من ، دیشب ، اصلا نخوابیدم ... مطمئنا مرد تا الان خوب فهمیده که وقتایی که میگم حوصله ندارم و میرم یه گوشه ای آروم میشینم و تا ازم می پرسه چی شده میگم بغلم کن و همون لحظه گریه میکنم ، دقیقا چم شده ... چون معمولا این حالت ها تو زمان های خاص و مشترکی اتفاق افتاده که مطمئنا اون رو هم مرد متوجه شده ... منظورم دورانِ مخصوصِ خانوم ها نیست اصلا ... منظورم وقتاییه که یه جایی رفتم یا همون اتفاقِ افتاده که من انقدر بهم ریختم ... مثل اون نصفه شبی که به بهونه ی سرما نشستم رو اون سرامیک گرمای کنارِ مبل بزرگه و رفتم تو فکر ، بعدشم مرد اومد جلوم نشست و بلافاصله بعد از پرسیدنِ zeha خوبی ؟ آنچنان گریه ی بلند و بالایی سر دادم که شک ندارم قشنگ همسایه ی دیوار به دیوارمون که تازه دخترش نامزد کرده ، شنید و حتی ساکت شد تا ببینه قضیه از چه قراره ! بگذریم ... زندگی سخته ... این دقیقا جمله ایِ که همیشه بعد از فکر کردن به یکی از دغدغه های خصوصیم میگ خواب آب ارغوان ...
ما را در سایت خواب آب ارغوان دنبال می کنید

برچسب : یک دم از خیال من نمیروی ای غزال من,یک دم از خیال من نمیروی ای غزال من دانلود,يك دم از خيال من نمي روي اي غزال من, نویسنده : mzehaa بازدید : 56 تاريخ : جمعه 28 آبان 1395 ساعت: 5:54

تو راهِ برگشت بوديم كه گوشيش زنگ خورد :الو ... سلام ... خوبستين ؟ خسته نباشيد ... شرمنده من بدموقع مزاحم شدم ... اون موقع تازه از سركار اومده بودم كه يادم افتاد و زنگ زدم ... ببخشيد كه مزاحم كارتون شدم ... بله بله ... وقت دكتر ميخواستم ... شنبه ؟ خوبه ... براى خانومم ميخواستم ... بله بله ... اسمشم zeha ... دستِ شما درد نكنه ... خيلى ممنونم ... خدانگهدار داشتم نيگا نيگاش ميكردم ... مرد : جااااان ... چيه اونجورى نگاه ميكنى ؟ من : اون خانومم كه گفتى من بودم ؟ مرد با خنده : بلـــه من : يعنى من خانومِ توام ؟ مرد : بله كه هستى من : همون موقع كه يادت افتاد به خاطر من زنگ زدى به دكتر ؟ مرد : آره ديگه ... بايد زنگ ميزدم خب من : و اسمِ خانومت هم zeha است ؟ مرد : بله بله خودشه من : نخيرررررممم ... خانومت منم ... نه zeha ... فقط من زنتم ! خبببب ؟ ...و صداى خنده ى مرد ، دوباره يادآورِ خوشبختى هاى ساده ى من بود خواب آب ارغوان ...
ما را در سایت خواب آب ارغوان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mzehaa بازدید : 21 تاريخ : جمعه 28 آبان 1395 ساعت: 5:54

اتو كردن پيرهنت و پيچيدنِ عجيبِ عطر تنت ...  + يعنى خدا بدجور حواسش به من و دلم هست ... خوب ميدونه كه تو امروز خسته بودى و زود خوابيدى ... ميدونه كه من اينجور موقع ها حتى اگه نخوام بخوابم هم ، بايد كنارت باشم ... خدا خوب ميدونه وقتى تو ميخوابى من چقدر براى در آغوش كشيدنت و غرق شدن توى عطرِ بى نظيرِ تنت بى تاب ميشم ... خدا ميدونه كه مهمون داريم و من نميتونم بيام و مچاله بشم بينِ دستاى قدرتمندت ... ميدونه كه از سرِ دلتنگى به بهونه هاى مختلف ميام توى اتاق تا بلكه ببينمت و صداى نفس كشيدنت رو بشنوم و يكمى راضى بشم ... ميدونه كه تو همچين موقعيتى چقدر دلم ميخوادت ... واسه همينم هى توى گوشم ميگه zeha برو پيرهنِ مرد رو اتو بزن ،  بدو ، بازم كه نشستى ، پيرهنِ شوهرت اتو ميخواد ، دِ برو ديگه ... كه منم بلند شم و پيرهنِ تازه شسته شده ات رو بردارم و بذارم روى ميز و اتو رو سُر بدم روش و ... آخ قلبم !  خواب آب ارغوان ...
ما را در سایت خواب آب ارغوان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mzehaa بازدید : 13 تاريخ : جمعه 28 آبان 1395 ساعت: 5:54

این روزا که کارش زیاد شده و دیرتر میاد خونه ، این روزا که وقتی میرسه خونه حسابی خسته و بی حاله ، این روزا که زود به زود توی خودش میره و فکرش بیشتر از قبل مشغولِ دغدغه هاست ، دلم براش تنگ تر میشه ... وقتی با اون حجمِ خستگی میاد خونه پر پر میزنه دلم براش ... همه ی تلاشش اینه که خوشرو و سرحال باشه اما خب گاهی هم پیش میاد که فشارِ کار بی حوصله اش میکنه ... آروم تر میشه ... زیاد حرف نمیزنه و جوابِ سوال های منو کوتاه کوتاه میده ... برای من خیلی سخته که اینجور وقتا منطقی باشم و خستگیش رو درک کنم اما سعیِ خودمو کردم ... راحتش گذاشتم که بدونه توی خونه میتونه آرامش داشته باشه ... که هرچقدرم سرکار اذیت بشه ، خونمون جاییه که میتونه بهش پناه بیاره ...  چاییش رو خورده بود و نشسته بود روی کاناپه ... گفت : مدارکم دمِ دسته ؟ گفتم : آره عزیزم ، برات بیارم ؟ گفت : آره و دنبالم اومد توی اتاق ... همه ی وسایلش رو که تازه باهم مرتب کرده بودیم رو دوباره ، درآوردم ... تنهاش گذاشتم و از اتاق اومدم بیرون ... یکمی مشغول شدم ... اما دلم نیومد توی اون حال بذارمش ... رفتم پیشش ... کفِ اتاق پر بود از کاغذ ها و پوشه ه خواب آب ارغوان ...
ما را در سایت خواب آب ارغوان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mzehaa بازدید : 25 تاريخ : جمعه 28 آبان 1395 ساعت: 5:54

مرد : آب برات بیارم ؟

من : نچ

مرد : موز َم رو نصفه خوردم و برات نگه داشتم ... بیارم ؟

+ آخهههه اینطوری که من میمیرم برات خب グーミーズ 見てね(^◇^)┛ のデコメ絵文字

خواب آب ارغوان ...
ما را در سایت خواب آب ارغوان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mzehaa بازدید : 16 تاريخ : جمعه 28 آبان 1395 ساعت: 5:54

وقتی داشتم روی کاپوچینوی دخترکی کف می‌ریختم که رفته بود توی نخِ علی که داشت آن گوشه برای خودش نماز می‌خواندُ پاک توی این دنیا نبود و مثل این که برَد پیت را توی لباس احرام دیده باشد چشم‌هایش از حدقه بیرون زده بود؛ داشتم به این فکر می‌کردم که "چه‌ قدر این ناجور بودن‌های ظاهری ، و این غیرمترقبه بودن‌ها قشنگ است". این که یک اسپرسوخور حرفه‌ای مثلِ علی را ببینی که گوشه‌ی یک کافه‌ی پُر از خِرت پِرت‌های دنیای مدرن؛ یک جانمازِ پُر نقش و نگارِ دست‌دوزی شده‌ی بُتّه جقّه پهن کرده زمین و دارد نمازِ سرِ وقتش را می‌خواند ! یعنی من که می‌میرم برای این‌ که کسی حالا هر کجا که هست عین خودش باشد وقتی که آن‌جا نیست. یعنی خودش را پشتِ ظواهری که دو پولِ سیاه نمی‌ارزند مخفی نکند. یا از ترسِ این که دیگران چه قضاوتی درباره‌اش می کنند؛ خودش را یک‌ طوری که نیست جلوه ندهد. یا آن‌طوری که هست، خودش را بروز ندهد. راستش؛ همیشه اور را تحسین کرده‌ام که تُخمش نیست که هر کجا که وقتش برسدُ پا بدهد، بساطش را پهن می‌کندُ باکش نیست که یک عده دارند چپ چپ بهش نگاه می‌کنند و پیش خودشان می‌گویند "این بابا رو نیگا !... از همه‌جا ا خواب آب ارغوان ...
ما را در سایت خواب آب ارغوان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mzehaa بازدید : 37 تاريخ : جمعه 21 آبان 1395 ساعت: 22:04

وقتی یه چیزِ بزرگ از خدا میخوای

باید معامله کنی و یه چیزِ بزرگ هم بهش بدی

خواب آب ارغوان ...
ما را در سایت خواب آب ارغوان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mzehaa بازدید : 14 تاريخ : جمعه 21 آبان 1395 ساعت: 22:04

دیروز با مامان ... اومد دنبالم که بریم خونه ... داشتیم توی ماشین حرف میزدیم ... صحبت رسید به پارسال همین موقع ها ... گفت : پارسال این موقع داشتیم میرفتیم کربلا ... گفتم : آآآآره ... وای یادش بخیر گفت : آره خیلی ... چه سفری بود ... چقدر خوش گذشت zeha گفتم : معلومه کربلای مادر دختری خوش میگذره ... ده روز باهم تنها بودیم مامان ! اونم اونجا !!! و جفتمون خندیدیم ... به همه ی اون روزای خوب و اتفاقای خوبی که برامون توی سفر افتاد ... سفرِ خیلی یهویی که همه چیش یکباره جور شد ... از دیدنِ بروشورِ کربلای دانشجویی توی دانشگاه و گفتنش به بابا ... تا اینکه بابا گفت حالا پیگیری کن ببین چه جوریه و میخوای با مامان برید دوتایی ؟ منم که از خدا خواسته همون هفته همه چی رو پرسیدم و شرایطِ کاملش رو به همراهِ هزینه به بابا اطلاع دادم ... بابا هم بدونِ معطلی گفت اقدام کن تا وقتش تموم نشده ... و همه چی جور شد یه هفته ای ... درسته که خیلی سخت بود توی شهرِ غریب ، از درس و دانشگام بزنم و تنهایی برم سراغِ همه ی کارای سفرمون ولی خیلی ارزش داشت ... هیچ وقت یادم نمیره وقتی به مامان زنگ زدم و گفتم : حاج خانوم مژدگونی ب خواب آب ارغوان ...
ما را در سایت خواب آب ارغوان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mzehaa بازدید : 23 تاريخ : جمعه 21 آبان 1395 ساعت: 22:04

بعد از اون همه خنده ... اون همه قهقهه زدنِ نصفه شب كه به خاطر اذيت كردناى مرد و مسخره بازياى من بود ، يكباره چشمم گرم شد ... بالاخره قصد خوابيدن كردم ... بوسِ شب بخيرم رو بهم داد ، دستم رو محكم گرفت و چشماش رو بست ... چند ثانيه اى توى سكوت گذشت مرد : zeha ... نبضمون افتاده روى هم چشمام رو باز کردم ... به مرد که چشماش بسته بود نگاهی کردم ... دستش روى دستم بود و حركت نبضش به آرومی روی پوستم ضربه ميزد ... متوجه نبض خودمم روی مچِ دستش شدم ... یکی در میون ... مرد : حس ميكنيش ؟ من : آره ايناها ...مرد : يكى براى تو ميزنه ، يكى براى من این رو گفت و با همون آرامش صداش و با همون چشمای بسته َش به خواب رفت ... + چه احساسی داشتم اون موقع ... خواب آب ارغوان ...
ما را در سایت خواب آب ارغوان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mzehaa بازدید : 9 تاريخ : جمعه 21 آبان 1395 ساعت: 22:04

مرد : zeha بيدار شو
با شنيدن صداش سريع مغزم به كار افتاد و چشمام باز شد
مرد : برگرد به سمتِ من بخواب
چرخيدم و صورتمُ رو به روى صورتش ، روی بالش گذاشتم ... بغلم كرد ...  جز گرمای آغوشش و آرامشى كه اومد توى دلم ديگه چيزى نفهميدم ... خوابم برد
+ صبح بهم ميگفت ديشب انگار داشتى خواب بد ميديدى ... همش تكون ميخوردى و يه چيزايى هم ميگفتى ... بغلت كردم كه آروم بشى

خواب آب ارغوان ...
ما را در سایت خواب آب ارغوان دنبال می کنید

برچسب : آروم جونم بدون تو دیگه نمیتونم,آروم جونم بدون تو,اروم جونم امید جهان,آروم جونم گریه نکن,آروم جونم شو,آروم جونم حسن رضاییان,سینا شعبانخانی اروم جونم,اروم جونم اهنگ,آروم جونم میشه بدونم,حسن رضائیان آروم جونم شو, نویسنده : mzehaa بازدید : 26 تاريخ : دوشنبه 3 آبان 1395 ساعت: 9:01

ساعت يك و نيمِ شب
من : ميگم ... ميشه يكم بعد ، هرازگاهى چند نفرى رو بدونِ دليل و مناسبت دعوت كنيم خونمون شام يا ناهار ؟
مرد : چرا ؟
من : مهمون رو دوست دارم ... به سفره َمون ، به زندگيمون بركت ميده
+اين تصميم به خاطرِ حس و حال خوبى بود كه مهموناى امروزِ اين خونه بهم دادن ... امير حسين عزيزم كه مهمون ناخونده ى ظهر و هم سفره ى ناهارمون شد ... و بابا جانم كه مسافرِ تازه از راه رسيده بود و به دخترش افتخار داد كه شام در خدمتش باشه :)

خواب آب ارغوان ...
ما را در سایت خواب آب ارغوان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mzehaa بازدید : 10 تاريخ : دوشنبه 3 آبان 1395 ساعت: 9:01

كاناپه بزرگه وسط حال بود ... دِلِر يه گوشه افتاده بود و كنار ديوار هم پر از گچ و خاك ... ميز رو كشيده بوديم جلوتر ... ظرف برنجك هم چپه شده بود روى ميز ... آشپزخونه شلوغ و ظرفشويى هم پررررر از ظرف هاى نشسته ... مرد تازه نمازِ مغربش رو خونده بود ... منم با خيالِ راحت دراز كشيده بودم روى كاناپه و باهاش حرف ميزدم ... از خرج و مخارج و كارهاى پيشِ رو ميگفتيم ... واسه چند روزِ آينده نقشه ميكشيديم و كارامون رو برنامه ريزى ميكرديم ... بالاخره بحثمون به جايى رسيد كه من رضايت دادم مرد نماز عشا رو هم بخونه ... يكم رفتم توى خودم ... ساكت شدم و به حرفامون فكر ميكردم ... مرد آروم نگاهم كر خواب آب ارغوان ...
ما را در سایت خواب آب ارغوان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mzehaa بازدید : 27 تاريخ : دوشنبه 3 آبان 1395 ساعت: 9:01